با من مگو که مادر از چه دلم غمین است
بین ظلم های مردم از قلب پر ز کین است
در بین خانه مردی سیلی به روم می زد
آثار دست وحشی، بر روی این جبین است
این ها خیال کردند ، مردان مسلم هستند
سیلی، لگد به یک زن، گو در کجای دین است
ای کاش با تو مادر، می گفتم این سخن را
که یک حرامزاده، در کوچه در کمین است
یک دست تو به پهلو، دست دگر به دیوار
شرح غم تو مادر، الحق که این چنین است
سیلاب غم برایت جاری کنم شب و روز
اشکم برایت ای جان، با خون دل عجین است
ظلم و جفا و دشنام ، بعد از تو سنگ بر بام
غمگین مباش مادر، تقدیر ما همین است
از اینکه از ولایت کردی ز جان حمایت
روی لب خدا هم ، فریاد آفرین است
این بیت را به خط، زر می نویسم اینک
انگشتر ولا را ، مهر شما نگین است
سروده: جعفر ابوالفتحی
منبع : وبلاگ حرم شاه