خورشید به سوگ مصطفی می گرید مهتاب به حال مجتبی می گیرید
در مشهد دل چه كربلایی برپاست قومی به شهادت رضا می گرید
خورشید به سوگ مصطفی می گرید مهتاب به حال مجتبی می گیرید
در مشهد دل چه كربلایی برپاست قومی به شهادت رضا می گرید
در صحن رضا حسّ عجیبی دارم
در کنج دلم امّن یُجیبی دارم
هر لحظه به یاد حرم ثارالله
آوای دل انگیز غریبی دارم
محمدمهدی عبدالهی
در دیده تمنّای رضا را دارم
در سینه محبّت شما را دارم
در هر سفری که مشهدت می آیم
احساس بهشت با صفا را دارم
محمدمهدی عبدالهی
صحن و حرم و گنبد و ایوان طلا را عشق است
به به، به خدا پنجره فولاد رضا را عشق است
امشب همه جنّ و ملک، واله و سرگردانند
در روبروی مرقد او،دارُالشّفا را عشق است
محمدمهدی عبدالهی
پر زد دل من ز مشهدت، سوی حسین
من می شنوم ز مرقدت، بوی حسین
دانم که کلید کربلا، دست شماست
از لطف رضا مشرّفم، کوی حسین
محمدمهدی عبدالهی
بر دامنتان دست توسل زده ام
بر گنبد زیبای طلا زل زده ام
در روز ولادت پر از برکت تو
از کنج دلم به مشهدت پل زده ام
محمدمهدی عبدالهی
حمدُ لِلّه، از طفولیّت دل ما با رضاست
عالم آل محمّد، سرپناه ما رضاست
عاشقان ،میلاد نور است و بخوانید این سرود
ضامن آهو تمام شیعیانش را رضاست
محمدمهدی عبدالهی
کسی قدم به حرم بی مدد نخواهد زد
بدون واسطه دم از احد نخواهد زد
گدای کوی رضا شو که آن امام رئوف
به سینه ی احدی دست رد نخواهد زد
حق، معرفت به هر نگاهم داده
در حلقه ی عشق خویش راهم داده
اینها همه علتش فقط یک چیز است
ایرانی ام و رضا پناهم داده
نقاره ها ز اوج مناره وزیده اند
مردم صدای آمدنت را شنیده اند
زیباتر از همیشه شده آستان تو
آقا! چقدر ریسه برایت کشیده اند
به گوش دل ندا آمد، که یار دلربا آمد
به درد ما دوا آمد، رضا آمد، رضا(ع) آمد
خدا داد آنچه را وعده، بشد در ماه ذیقعده
که آمد بهترین بنده، رضا آمد ، رضا آمد
شب زنده دار ِحلقه ي گيسو نميشود
هركس كه خَم به آن خَم ابرو نميشود
تا از خودت سفر نكني كِي مسافري؟؟؟
هركس پريد و رفت پرستو نميشود
بر خاك آستانِ علي هركه سر نهاد
راضي به خواب روي پَر ِ قو نميشود
بيخود اسير ِ هر كس و ناكس نشو بدان
هر ضامني كه ضامن آهو نميشود
گل کرده بهار سبزِ تقدیر و قضا
پُر شد ز شمیم عطرِ توحید فضا
لب هاست پر از ذکر و سلام و صلوات
حقا که رئوف اهل بیت است رضا
آب حکمت از دمِ تیغ بیانش ریخته
تا حروف اسم اعظم از زبانش ریخته
اصل عصمت، برگ حکمت، بار رحمت سر زده است
هر کجا لطف از دل و دست و زبانش ریخته
رمزِ تسخیر پری در پلکهایش خفته است
سرِّ اعداد نجوم از دیدگانش ریخته
سرو بالای کمرْ باریکِ باغِ سرمدی
ایزد از نوک قلم طرح میانش ریخته
تا افق بر صفحۀ صحرا ضمانت خواه او
نقطه چین ردپای آهوانش ریخته
ننگ صیادی که قصد آهوان او کند
جوی شرم از پهلوی تیر و کمانش ریخته
از مدینه آمده است و هر قدم روییده گل
در بیابانی که گرد کاروانش ریخته
شد طلای حکمت از هُرم کلام او مذاب
زآن حدیثی کز لب گوهر فشانش ریخته
مهرِ تابانِ خراسان، اینکه در هر گوشهای
ردپایی از دل غربت نشانش ریخته
آبِ حوضش اشک حور و سنگفرش صحن را
پولکِ پلکِ پری تا آستانش ریخته
هست انگشت فرشته بر ضریح او دخیل
سوخته بال ملک در شمعدانش ریخته
دستۀ کروبیان نقّارهزن بر در گهش
نور از گلدستۀ پاک ازانش ریخته
بی شک از رشک شفاعتهای او ابلیس هم
اشک، گرد گنبد دارالامانش ریخته
سر زند هر بامداد از طرف بامت آفتاب
می كند هر روز از مشرق سلامت آفتاب
سر برون می آورد هر روز و پنهان می شود
تا دو نوبت از افق بر احترامت آفتاب
گر تو بگشایی نقاب از چهره، ای شمس الشموس
كمتر است از ذره در پیش مقامت آفتاب
هر كجا خورشید می تابد نشان روی توست
می رساند بر همه عالم پیامت آفتاب
ای مه برج ولایت، ای رضا خورشید دین
ای كه باشد كمترین عبد و غلامت آفتاب
گر كشد قهر تو روزی تیغ بر روی فلك
كی توان گردد سپر پیش حسامت آفتاب
گر دهی فرمان كه سر از چاه مشرق برمیار
حاش لله سر بپیچد از كلامت آفتاب
تا بماند جاودان این روشنایی می كند
توتیای دیده، خاك زیر گامت آفتاب
روز محشر زان سبب سوزنده تر آید پدید
تا كه بستاند زدشمن انتقامت آفتاب
نی عجب گر شعر «خسرو» روشنی بخشد به دل
روشنی افزون كند از فیض نامت آفتاب
شاعر:محمد خسرونژاد
هر دل صدای آمدنت را شنیده است
با صد هزار امید،به سویت پریده است
در ازدحام این همه عاشق حریم تو
زیباترین تجلی عشق و عقیده است
وقتی شمیم ناب تو آمد سروش گفت
امشب نسیم رحمت یزدان وزیده است
یا ایها الرئوف، به یمن قدوم توست
این خوان رحمتی كه خداوند چیده است
ماه فلك، چو مهر اگر مات نور توست
صد كهكشان نور در این روضه دیده است
این جا به جای اشك، ز چشمان زائران
بهر نثار مقدم تو گُل دمیده است
ای میزبان عالم و آدم، كه روزگار
مهمان نوازتر ز تو هرگز ندیده است
مدهوش سر ز خاك برآرد به رستخیز
لب تشنه ای كه جرعه ز جامت چشیده است
غرق عنایتند همه در حریم تو
فرقی نمی كند ز كجا كس رسیده است
دارم امید آن كه معطر شود ز تو
اشكی كه با امید به خاكت چكیده است
تنها امید این دل بی دست و پا توئی
وقتی كه از تمامی عالم بریده است
فصل ولادت تو «وفائی» به اشك شوق
بر عرض تهنیت به حضورت رسیده است
سید هاشم وفایی