loading...
واحد فرهنگی هیئت متوسلین به حضرت زهرا (س)
محب العباس(ع) بازدید : 88 دوشنبه 13 شهریور 1391 نظرات (0)

 

 

زماني كه حضرت يوسف و حضرت يعقوب همديگر را پس از سالها ديدند يعقوب گفت : پسرم از حال خودت براي من بگو .

حضرت يوسف پاسخ داد : پدر از من مپرس كه برادرانم با من چه كردند ، بلكه از آنچه خداوند براي من كرد بپرس .

 

 

منبع : کتاب قصه های شیخ بهایی

محب العباس(ع) بازدید : 80 چهارشنبه 08 شهریور 1391 نظرات (0)

 

واعظي به خليفه اي گفت : اگر تو را از نوشيدن آب منع كنند و بسيار تشنه باشي جرعه اي آب را به چه قيمتي ميخري؟

گفت : به نيمي از حكومتم .

واعظ گفت: اگر نتواني ادرار كني ، توانستن آن را به چند ميخري؟

پاسخ داد : به نيمي ديگر از حكومتم.

واعظ گفت : پس حكومتي كه بهاي آن جرعه اي آب و اندكي ادرار مي ارزد تورا فريب ندهد.

 

 

منبع : کتاب قصه های شیخ بهایی

 

محب العباس(ع) بازدید : 64 چهارشنبه 08 شهریور 1391 نظرات (0)

 

یکی از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط (ره) میگوید : از ایشان شنیدم که فرمود : شبی در عالم رویا دیدم مجرم شناخته شدم و مامورانی آمدند تا مرا به زندان ببرند ، صبح آنروز ناراحت بودم که سبب این رویا چیست ؟

با عنایت خداوند متعال متوجه شدم که موضوع رویا به همسایه ام ارتباط دارد . از اهل خانه خواستم که جست و جو کنند و خبری بیاورند . همسایه ام شغلش بنایی بود معلوم شد که چند روزی کار پیدا نکرده و دیشب هم ، او و همسرش گرسنه خوابیده اند به من فرمودند وای بر تو تو شب سیر باشی و همسایه ات گرسنه ؟!!

در آن هنگام من سه عباسی پول نقد ذخیره داشتم ، فورا از بقال سر محل یک عباسی قرض کردم و با عذر خواهی به همسایه دادم و تقاضا کردم هر وقت بیکار بودی و پول نداشتی مرا مطلع کن .

 

 

منبع : کیمیای محبت

 

محب العباس(ع) بازدید : 74 سه شنبه 07 شهریور 1391 نظرات (0)

 

ابوذر از ياران پيامبر و چهارمين نفري بود كه به اسلام ايمان آورد . عثمان سومين خليفه پس از پيامبر است كه ابوذر را به خاطر حقگويي تبعيد كرد .

روزي عثمان كيسه اي پول همراه با يك برده نزد ابوذر غفاري فرستاد و به برده گفت : اگر او اين پول را از تو بپذيرد تو آزادي.

آن برده پول را نزد ابوذر برد و به او اصرار كرد تا پول را بپذيرد اما وي آن را نپذيرفت .

برده گفت  : اين پول را بپذير زيرا آزادي من در گرو آن است .

ابوذر پاسخ داد : آري ، آزادي تو و اسارت من در آن است .

 

 

منبع : کتاب قصه های شیخ بهایی

 

 

محب العباس(ع) بازدید : 89 جمعه 27 مرداد 1391 نظرات (1)

 

کلاس درس شلوغ بود و همه در حال صحبت کردن بودن هر کی با دوستای خودش گرم گرفته بود و خلاصه کلاس رو هوا بود
 یهو معلم اومد تو کلاس و سر و صدا ها م یواش یواش خوابید بعدشم طبق روال همیشگیش شروع کرد به خوندن لیست حضور و غیاب . . .
 بزرگراه همت : حاضر
 مجتمع فرهنگی همت:حاضر
 غیرت همت:غائب
 ورزشگاه همت:حاضر
 مردونگی همت:غائب
 مرام همت:غائب
 سمینار همت: حاضر
 آقایی همت : غائب
 صداقت همت: غائب
 همایش همت: حاضر
 صفای همت: غائب
 عشق همت:غائب
 آرمان همت: غائب
 یاران همت : غائب
 تیپ همت: حاضر

 غائبا از حاضرا بیشتر بودن…. کلاس تعطیل…..

 

محب العباس(ع) بازدید : 116 دوشنبه 21 فروردین 1391 نظرات (0)

به بزرگي گفتند : هرگاه براي فلان شخص قرآن ميخوانند بيهوش ميشود .
او گفت با او قرار بگذاريد تا روي ديوار بنشيند . آن گاه ازآغاز تا پايان قرآن را براي وي بخوانيد . اگر بيهوش شد و از روي ديوار افتاد بدانيد راست ميگويد . در غير اين صورت ...........

محب العباس(ع) بازدید : 140 دوشنبه 21 فروردین 1391 نظرات (0)

ماموران هارون الرشید ،بهلول را گرفتند و پیش او بردند و گفتند : این آدم دروغ گو

در شهر شایع کرده است که خلیفه دار فانی را وداع گفته اند .

خلیفه با عصبانیت پرسید: چرا دروغ به این بزرگی گفته ای ؟ 
بهلول جواب داد:
من تقصیری ندارم قربان !
دیدم مامور های شما در حق مردم ظلم و کوتاهی می کنند ،مطمئن شدم که حتما 
شما مرده اید .و اگر نه چرا آن ها جرات کرده اند و از حد خودشان تجاوز می کنند ؟!!! 

محب العباس(ع) بازدید : 128 دوشنبه 21 فروردین 1391 نظرات (0)

روزی هارون الرشید امر کرد تا جایزه به بهلول بدهند و چون جایزه را به او دادند نگرفت او را رد کرد و گفت :این مال را به افرادي بدهید که از آن ها گرفته اید 
و اگر این مال را به صاحبش بر نگردانید  روزی خواهد رسید که از
خلیفه مطالبه شود ولی در آن روز دست خلیفه خالی و چاره ای جز ندامت و 
پشیمانی نداشته باشد .
هارون از شنیدن این کلمات بر خود لرزید و به گریه افتاد و گفتار بهلول را تصدیق نمود .

محب العباس(ع) بازدید : 123 دوشنبه 21 فروردین 1391 نظرات (0)

فقيري نزد پيامبر (ص) رفت . مرد ثروتمندي نيز پيش آن حضرت بود چون فقير نزديك آنها شد مرد ثروتمند لباس خود ار جمع كرد تا به فقير ماليده نشود .
پيامبر (ص) فرمود : چه چيز سبب شد تا تو چنين كني ؟ آيا ترسيدي چيزي از تهيدستي او به تو يا از ثروت تو به وي برسد ؟ 
ثروتمند گفت : اي پيامبر خدا اكنون كه چنين فرمودي نيمي از آنچه من دارم براي او باشد . 
پيامبر (ص) از فقير پرسيد آيا اين بخشش را ميپذيري ؟
فقير گفت : نه 
پيامبر (ص) فرمود : چرا ؟ 

فقير پاسخ داد : ميترسم من نيز دچار غروري شوم كه او هم اكنون دچار آن است .

محب العباس(ع) بازدید : 129 دوشنبه 21 فروردین 1391 نظرات (0)

آورده اند که شخصی به نزد خلیفه هارون الرشید آمد و ادعای دانستن علم نجوم 
نمود .
بهلول در آن مجلس حاضر بود و اتفاقا آن منجم کنار بهلول قرار گرفته بود بهلول 
از او سوال نمود آیا می توانی بگویی در همسایگی تو که نشسته ؟
آن مرد گفت: نمی دانم .
بهلول گفت :
توکه همسایه ات را نمی شناسی چه طور از ستاره های آسمان خبر می دهی آن
مرد از حرف بهلول جا خورده و مجلس را ترک نمود.
محب العباس(ع) بازدید : 130 دوشنبه 21 فروردین 1391 نظرات (0)

در نزدیکی ده ملا مکان مرتفعی بود که شبها باد می آمد و فوق العاده سرد میشد... 

دوستان ملا گفتند: ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی ما یک سور به تو می دهیم و گرنه توباید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی... 

ملا قبول کرد، شب در آنجا رفت وتا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد و صبح که آمد گفت: من برنده شدم و باید به من سور دهید. 

گفتند: ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟ملا گفت: نه، فقط در یکی از دهات اطراف یک پنجره روشن بود و معلوم بود شمعی در آنجا روشن است !!! 

دوستان گفتند: همان آتش تورا گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی ! 

ملا قبول کرد و گفت: فلان روز ناهار به منزل ما بیایید... 

دوستان یکی یکی آمدند، اما نشانی از ناهار نبود گفتند: ملا ، انگار نهاری در کار نیست ؟! 

ملا گفت: چرا ولی هنوز آماده نشده ! 

دو سه ساعت دیگه هم گذشت باز ناهار حاضر نبود... 

ملا گفت: آب هنوز جوش نیامده که برنج را درونش بریزم...! 

دوستان به آشپزخانه رفتند ببیننند چگونه آب به جوش نمی آید؟! دیدند ملا یک دیگ بزرگ به طاق آویزان کرده دو متر پایین تر یک شمع کوچک زیر دیگ نهاده !!! 

گفتند : ملا این شمع کوچک نمی تواند از فاصله دو متری دیگ به این بزرگی را گرم کند ؟! 

ملا گقت : چطور از فاصله چند کیلومتری می توانست مرا روی تپه گرم کند؟

محب العباس(ع) بازدید : 119 شنبه 19 فروردین 1391 نظرات (1)

آورده اند که بهلول سکه طلائی در دست داشت و با آن بازی می نمود .
شیادی چون شنیده بود که بهلول دیوانه است جلو آمد و گفت : 
اگر این سکه ها را به من بدهی در عوض ده سکه که همین رنگ است به تو
می دهم !!
بهلول چون سکه های او را دید دانست که سکه های او از مس است و ارزشی 
ندارد و به آن مرد گفت به یک شرط قبول می نمایم!
اگر سه مر تبه مانند الاغ عرعر کنی شیاد قبول نمود و مانند الاغ عرعر نمود .
بهلول به او گفت
خوب الاغ چون تو که به این خریت فهمیدی سکه در دست من است از طلاست 
من نمی فهمم که سکه های تو از مس است !!!!
آن مرد شیاد چون کلام بهلول را شنید از نزد او فرار نمود .

محب العباس(ع) بازدید : 130 شنبه 19 فروردین 1391 نظرات (0)

یک ملا و یک درويش كه مراحلي از سير و سلوك را گذرانده بودند و از ديري به دير ديگر سفر مي كردند، سر راه خود دختري را ديدند در كنار رودخانه ايستاده بود و ترديد داشت از آن بگذرد.. وقتي آن دو نزديك رودخانه رسيدند دخترك از آن ها تقاضاي كمك كرد. درويش بلا درنگ دخترك رابرداشت و ازرودخانه گذراند.
دخترك رفت و آن دو به راه خود ادامه دادند و مسافتي طولاني را پيمودند تا به مقصد رسيدند. در همين هنگام ملا كه ساعت ها سکوت كرده بود خطاب به همراه خود گفت:«دوست عزيز! ما نبايد به جنس لطيف نزديك شويم. تماس با جنس لطيف برخلاف عقايد و مقررات مكتب ماست. در صورتي كه تو دخترك را بغل كردي و از رودخانه عبور دادي.» درويش با خونسردي و با حالتي بي تفاوت جواب داد: « من دخترك را همان جا رها كردم ولي تو هنوز به آن چسبيده اي و رهايش نمي كني.»

محب العباس(ع) بازدید : 150 شنبه 19 فروردین 1391 نظرات (0)

آدمی اگر پیامبر هم باشد از زبان مردم آسوده نیست زیرا : 

اگر بسیار کار کند می گویند احمق است .

اگر کم کار کند می گویند تنیل است . 

اگر بخشش کند می گویند افراط است . 

اگر جمعگرا باشد می گویند بخیل است . 

اگر ساکت و خاموش باشد می گویند لال است . 

اگر زبان آوری کند می گویند وراج و پررو گوست .

اگر روزه بر آرد و شب ها نماز شب بخواند می گویند ریا کار است . 

اگر نخواند می گویند کافر است و بی دین . 

لذا نباید بر حمد و ثنای مردم اعتنا کرد و جز از خداوند نباید از کسی ترسید .  
به نقل از وبلاگ غريب ها

محب العباس(ع) بازدید : 160 جمعه 11 فروردین 1391 نظرات (0)

روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی. اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری! 
دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی ! 
سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی !!! 
پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟ 
لقمان جواب داد : 
اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد .  
اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است .  
و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست... 


محب العباس(ع) بازدید : 130 پنجشنبه 10 فروردین 1391 نظرات (2)

روزی خلیفه هارون الرشید باتفاق بهلول به حمام رفت .خلیفه از روی شوخی از 

بهلول سوال نمود اگر من غلام بودم چه ارزش داشتم ؟

بهلول جواب داد : پنجاه دینار .

خلیفه غضبانک شده گفت:

دیوانه تنها لنگی که به خود بسته ام پنجاه دینار ارزش دارد .

بهلول جواب داد من هم فقط لنگ را قیمت کردم ، خلیفه ارزشی ندارد !!!
درباره ما
Profile Pic
بیت الزهرا (س) در سال 1386 فعالیت های فرهنگی مذهبی خویش را آغاز نمود و با عنایات آن بانوی مکرم وبلاگی با این عنوان به نیت اشاعه فرهنگ اهل بیت عصمت و طهارت طراحی گردید.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    میزان رضایت شما از مطالب سایت ؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 798
  • کل نظرات : 114
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 4
  • آی پی امروز : 120
  • آی پی دیروز : 45
  • بازدید امروز : 141
  • باردید دیروز : 145
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 6
  • بازدید هفته : 141
  • بازدید ماه : 1,748
  • بازدید سال : 17,187
  • بازدید کلی : 158,429