دردِ کمر تمام توان مرا گرفت
این زخم ِ سر قرار و امان مرا گرفت
بابا سرم هنوز کمی تیر می کشد
دستی رسید و روح و روان مرا گرفت
تا پیش من رسید دگر مهلتم نداد
انگار از سر ِ تو نشان مرا گرفت
میخواستم که روسری ام را گره زنم
گیسو کشید و نطق زبان مرا گرفت
چیزی نمانده بود که زَهره تَرَک شوم
تهدیدِ او صدایِ فغان مرا گرفت
دانی چرا یتیم تو لکنت گرفته است
با یک کشیده لفظِ لسانِ مرا گرفت
دانی چگونه فاطمه آنشب مرا شناخت
از خود نشان قد کمان مرا گرفت
علي اكبر لطيفيان