شبانه دشمنانم چون رسيدند
غريبي ام چو در كاشانه ديدند
ميان كوچه با پاي برهنه
مرا هم مثل جدم مي كشيدند
شبانه دشمنانم چون رسيدند
غريبي ام چو در كاشانه ديدند
ميان كوچه با پاي برهنه
مرا هم مثل جدم مي كشيدند
در آن ساعت كه با پاي برهنه پياده پشت مركب مي دويدم
بياد راه شام و عمه خود ز ديده خون دلها مي چكيدم
آئينه بود و سنگْ دلش را شكسته بود
عمري به پايِ لحظه ي مرگش نشسته بود
آن شب دلش براي زيارت گرفته بود
از شوق ِ وصل ، بندِ دل از هم گسسته بود
صادق ترين سروده ي ديوان كردگار
از آن همه دروغ از آن شهر خسته بود
تكرار قصه ي علي و بند و كوچه هاست
روشن ترين دليل همان دست بسته بود
پاي پياده در پي مركب امام عشق
انگار روي اسب مغيره نشسته بود
بر خاك خورد و گفت كه اي واي مادرم
آن شب ، شبِ زيارت پهلو شكسته بود
(محمد ناصري)
ناگهان زلفِ پریشان تو را میگیرند
سر سجاده گریبان تو را میگیرند
تو در این خانه بنا نیست که راحت باشی
چند هیزم سر و سامان تورا میگیرند
وقت نعلین به پا کردن تو یک آن است
چون حسودند همین آنِ تو را می گیرند
دختران تو یقیناً زکسی ترسیدند
بی سبب نیست که دامان تو را میگیرند
سعی کن بلکه خودت را بکشانی ورنه
ریسمان ها به خدا جانِ تو را میگیرند
(علی اکبر لطیفیان)
سینه لبریز شد آخر ز شرار جگرم
می زنم آب، بر این شعله ز اشک بصرم
شب و تنهایی وسجاده و اشک و من و یار
به چه تقصیرشکستند نماز سحرم
وقتی ازخانه کشیدند برونم دل شب
نه عبا بود به دوش و نه عمّامه سرم
کوه های غم عالم به سر دوش من است
با وجودی که خمیده است ز پیری کمرم
من پیاده به روی اسب و سوار ابن ربیع
ضعف بر پا و عرق بر رخ همچون قمرم
تا نهم جای عصا دست روی شانه ی او
کاش می بود به همراه، در آن شب، پسرم
شکر الله که دادی تو نجاتم ای زهر
می برم شِکوه ز منصور، به جد و پدرم
آب گردید تنم چون جگر پاک حسن
پاره شد چون بدن جد غریبم جگرم
درمیان غل و زنجیر بنی اعمامم
بُرد در مقتلشان، خصم ز پیش نظرم
قبر بی شمع و چراغم به همه می گوید
من در این دور و زمان از همه مظلوم ترم
«میثم» از سوز دل و نظم جگر سوز بگو
که چه آمد به سر از فرقه ی بیداد گرم
غلامرضا سازگار
فرزند فاطمه ششمین نور سرمدم
شیخ الائمه صادق آل پیمبرم
من آخرین امام بقیع مدینه ام
زهر جفای خصم شرر زد به سینه ام
در لحظه های آخر عمرم به زمزمه
ابراز می کنم غم دل را به فاطمه
مادر بیا و حال پریشان من ببین
از سوز زهر سینه سوزان من ببین
هنگام مرگ نام تو ذکر لبم شده
مسمومیت نه، غصه تو قاتلم شده
از یاد ماتم تو پریشان و مضطرم
مثل تو غصه دارم و هم درد حیدرم
دشمن شبانه ننگ به لوح زمانه زد
در پیش اهل خانه ام آتش به خانه زد
از درب خانه شعله آتش زبانه داشت
آن بی حیا به روی دلم داغ می گذاشت
ای وای من که هیچ زجورش ابا نکرد
از پیری و سفیدی مویم حیا نکرد
با دست بسته ام به بر کودکان من
انگار داشت از سر کین قصد جان من
در بین شعله ها به زمینم کشید و برد
مانند مرتضی به زمینم کشید و برد
مدیون کبوتران سابق هستیم
امروز اگر واله و عاشق هستیم
پرواز دل زخمیمان خونین است
پر سوخته ی امام صادق هستیم
عباس احمدی
مباد آنکه عبای تو یک کنار بیفتد
میان راه ، تن تو بی اختیار بیفتد
تو را خمیده خمیده میان کوچه کشیدند
که آبروی نجیبت از اعتبار بیفتد
دگر غرور تو را چاره جز شکسته شدن نیست
اگر محاسن تو دست این سوار بیفتد
توقع اثری غیر آبله نتوان داشت
مسیر پای برهنه ت اگر به خار بیفتد
چه خوب شد که لباست به میخ در نگرفت و ...
چه خوب شد که نشد پهلویت ز کار بیفتد
اگر چه سوخت حریمت ولی ندید نگاهت
ز گوش دخترکان تو گوشوار بیفتد
هنوز هم که هنوز است جلوه های تو جاریست
که آفتاب ، محال است در حصار بیفتد
(علی اکبر لطیفیان)