در این زندان كه ره بسته است پرواز صدایم را
نمی بینم كسی را جز خودم را و خدایم را
سرم را می گذارم روی زانوهای لرزانم
یكایك می شمارم غصه های زخم هایم را
پریشان حالم و از استخوانم درد می ریزد
نمی جویم ز دست هر كس و ناكس دوایم را
اگر چه زخم تن دارم كبودیِ بدن دارم
ولی خرج عبادت می نمایم لحظه هایم را
حضور دانه ی زنجیر در راه گلوگاهم
دو چندان می نماید بغض سنگین دعایم را
نمی گویم چه كرده تازیانه با وجود من
ببین پُر كرده خون پیكر من بوریایم را
اگر بنشسته می خوانم نمازم را در این زندان
غل و زنجیرها كوبیده كرده ساق پایم را
علي اكبر لطيفيان