امام رضا (عليه السلام) فرمود:
من قرا فى شهر رمضان اية من كتاب الله كان كمن ختم القران فى غيره من الشهور؛
هر كس ماه رمضان يك آيه از كتاب خدا را قرائت كند مثل اينست كه درماههاى ديگر تمام قرآن را بخواند.
(بحار الانوار ج 93، ص 346)
امام رضا (عليه السلام) فرمود:
من قرا فى شهر رمضان اية من كتاب الله كان كمن ختم القران فى غيره من الشهور؛
هر كس ماه رمضان يك آيه از كتاب خدا را قرائت كند مثل اينست كه درماههاى ديگر تمام قرآن را بخواند.
(بحار الانوار ج 93، ص 346)
اباصلت ميگويد: چون حضرت رضا عليهالسلام به شهادت رسيد، امام جواد عليهالسلام به من فرمود: «برخيز و از داخل خانه آب و تخت بياور تا بر روي آن بدن مطهر پدرم را غسل دهم.» عرض كردم: «مولاي من! در خانه تخت و آب نيست.» دوباره فرمود: «به اندروني برو و آنچه را كه دستور دادم بياور.» من وارد شدم و با كمال بهت و ناباوري در آنجا تخت و آب آماده ديدم. پس آنها را نزد حضرت بردم و دامنم را بالا زدم تا آن جناب را در غسل دادن ياري دهم. فرمود: «از اينجا كنار برو! كساني در اين جا هستند كه مرا در غسل دادن ياري ميدهند.» من كنار رفتم تا آن كه حضرت جواد عليهالسلام از غسل دادن بدن مطهر فارغ شد. سپس به من فرمود: «به اندرون خانه برو و زنبيلي را كه در آن كفن و حنوط پدرم در آن است بياور.» پس به اندروني شدم و ناگاه در آنجا زنبيلي را يافتم كه كفن و كافور داخل آن بود و هرگز قبلا آن را نديده بودم. زنبيل را برداشته و خدمت امام عليهالسلام آوردم، آن حضرت بدن را حنوط و كفن كرد و سپس بر جنازهي پدر نماز خواند، آنگاه به من فرمود: «برو و تابوت را بياور.» گفتم: «تابوت شكسته است آيا آن را براي اصلاح نزد نجار ببرم؟» فرمود: «برو از درون خانه تابوتي را كه مهياست بياور.» چون رفتم، تابوتي در آنجا ديدم كه قبلا نديده بودم، پس آن را آوردم. حضرت جواد عليهالسلام جنازهي پدر را در ميان آن نهاد و دو ركعت نماز بجا آورد. هنوز از نماز فارغ نگشته بود كه تابوت به قدرت خدا از زمين جدا گشت و سقف خانه شكافته شد و تابوت به جانب آسمان پرواز كرد تا آنجا كه از نظرها غايب شد. چون نماز حضرت به پايان رسيد با اضطراب گفتم: «يابن رسول الله! اگر هم اكنون مامون بيايد و بدن آن حضرت را از من بخواهد چه كنم؟» فرمود: «آرام باش كه بزودي مراجعت خواهد كرد، اي اباصلت! بدان كه اگر پيغمبري در مشرق رحلت نمايد و وصي او در مغرب وفات كند البته حقتعالي اجساد مطهر و ارواح منور ايشان را در اعلا عليين با يكديگر جمع مينمايد.» حضرت در اين سخن بود كه بار ديگر سقف شكافته شد و تابوت پايين آمد. آنگاه امام جواد عليهالسلام پدر شهيدش را از تابوت برگرفت و بار ديگر در بستر مرگ به گونهاي خوابانيد كه گويا او را غسل ندادهاند و كفن نكردهاند. سپس فرمود: «اكنون در خانه را باز كن تا مامون داخل شود.» همين كه در خانه را باز كردم مامون را ديدم كه با اطرافيانش بر در خانه ايستادهاند و قصد ورود دارند. پس مامون با گريه و زاري وارد خانه شد و دستور داد تا جنازه را براي دفن، حركت دهند.
منبع.کتاب كرامات و مقامات عرفاني امام محمد جواد(ع)
خورشید به سوگ مصطفی می گرید مهتاب به حال مجتبی می گیرید
در مشهد دل چه كربلایی برپاست قومی به شهادت رضا می گرید
امام رضا(ع) فرمودند: هرگاه مؤمنی با برادرش برخورد کرد بگوید: «الحمدلِلّه الّذی جعلنا من المُتَمَسِکینَ بِولایهِ امیرِالمؤمنینَ و الائمهِ سلام الله علیهم؛ ستایش مخصوص خداوندی است که ما را از پیوستگان به ولایت امیرالمؤمنین(ع) و امامان(ع) قرار داد.
در صحن رضا حسّ عجیبی دارم
در کنج دلم امّن یُجیبی دارم
هر لحظه به یاد حرم ثارالله
آوای دل انگیز غریبی دارم
محمدمهدی عبدالهی
در دیده تمنّای رضا را دارم
در سینه محبّت شما را دارم
در هر سفری که مشهدت می آیم
احساس بهشت با صفا را دارم
محمدمهدی عبدالهی
صحن و حرم و گنبد و ایوان طلا را عشق است
به به، به خدا پنجره فولاد رضا را عشق است
امشب همه جنّ و ملک، واله و سرگردانند
در روبروی مرقد او،دارُالشّفا را عشق است
محمدمهدی عبدالهی
پر زد دل من ز مشهدت، سوی حسین
من می شنوم ز مرقدت، بوی حسین
دانم که کلید کربلا، دست شماست
از لطف رضا مشرّفم، کوی حسین
محمدمهدی عبدالهی
بر دامنتان دست توسل زده ام
بر گنبد زیبای طلا زل زده ام
در روز ولادت پر از برکت تو
از کنج دلم به مشهدت پل زده ام
محمدمهدی عبدالهی
حمدُ لِلّه، از طفولیّت دل ما با رضاست
عالم آل محمّد، سرپناه ما رضاست
عاشقان ،میلاد نور است و بخوانید این سرود
ضامن آهو تمام شیعیانش را رضاست
محمدمهدی عبدالهی
کسی قدم به حرم بی مدد نخواهد زد
بدون واسطه دم از احد نخواهد زد
گدای کوی رضا شو که آن امام رئوف
به سینه ی احدی دست رد نخواهد زد
حق، معرفت به هر نگاهم داده
در حلقه ی عشق خویش راهم داده
اینها همه علتش فقط یک چیز است
ایرانی ام و رضا پناهم داده
نقاره ها ز اوج مناره وزیده اند
مردم صدای آمدنت را شنیده اند
زیباتر از همیشه شده آستان تو
آقا! چقدر ریسه برایت کشیده اند
به گوش دل ندا آمد، که یار دلربا آمد
به درد ما دوا آمد، رضا آمد، رضا(ع) آمد
خدا داد آنچه را وعده، بشد در ماه ذیقعده
که آمد بهترین بنده، رضا آمد ، رضا آمد
شب زنده دار ِحلقه ي گيسو نميشود
هركس كه خَم به آن خَم ابرو نميشود
تا از خودت سفر نكني كِي مسافري؟؟؟
هركس پريد و رفت پرستو نميشود
بر خاك آستانِ علي هركه سر نهاد
راضي به خواب روي پَر ِ قو نميشود
بيخود اسير ِ هر كس و ناكس نشو بدان
هر ضامني كه ضامن آهو نميشود
گل کرده بهار سبزِ تقدیر و قضا
پُر شد ز شمیم عطرِ توحید فضا
لب هاست پر از ذکر و سلام و صلوات
حقا که رئوف اهل بیت است رضا
آب حکمت از دمِ تیغ بیانش ریخته
تا حروف اسم اعظم از زبانش ریخته
اصل عصمت، برگ حکمت، بار رحمت سر زده است
هر کجا لطف از دل و دست و زبانش ریخته
رمزِ تسخیر پری در پلکهایش خفته است
سرِّ اعداد نجوم از دیدگانش ریخته
سرو بالای کمرْ باریکِ باغِ سرمدی
ایزد از نوک قلم طرح میانش ریخته
تا افق بر صفحۀ صحرا ضمانت خواه او
نقطه چین ردپای آهوانش ریخته
ننگ صیادی که قصد آهوان او کند
جوی شرم از پهلوی تیر و کمانش ریخته
از مدینه آمده است و هر قدم روییده گل
در بیابانی که گرد کاروانش ریخته
شد طلای حکمت از هُرم کلام او مذاب
زآن حدیثی کز لب گوهر فشانش ریخته
مهرِ تابانِ خراسان، اینکه در هر گوشهای
ردپایی از دل غربت نشانش ریخته
آبِ حوضش اشک حور و سنگفرش صحن را
پولکِ پلکِ پری تا آستانش ریخته
هست انگشت فرشته بر ضریح او دخیل
سوخته بال ملک در شمعدانش ریخته
دستۀ کروبیان نقّارهزن بر در گهش
نور از گلدستۀ پاک ازانش ریخته
بی شک از رشک شفاعتهای او ابلیس هم
اشک، گرد گنبد دارالامانش ریخته
سر زند هر بامداد از طرف بامت آفتاب
می كند هر روز از مشرق سلامت آفتاب
سر برون می آورد هر روز و پنهان می شود
تا دو نوبت از افق بر احترامت آفتاب
گر تو بگشایی نقاب از چهره، ای شمس الشموس
كمتر است از ذره در پیش مقامت آفتاب
هر كجا خورشید می تابد نشان روی توست
می رساند بر همه عالم پیامت آفتاب
ای مه برج ولایت، ای رضا خورشید دین
ای كه باشد كمترین عبد و غلامت آفتاب
گر كشد قهر تو روزی تیغ بر روی فلك
كی توان گردد سپر پیش حسامت آفتاب
گر دهی فرمان كه سر از چاه مشرق برمیار
حاش لله سر بپیچد از كلامت آفتاب
تا بماند جاودان این روشنایی می كند
توتیای دیده، خاك زیر گامت آفتاب
روز محشر زان سبب سوزنده تر آید پدید
تا كه بستاند زدشمن انتقامت آفتاب
نی عجب گر شعر «خسرو» روشنی بخشد به دل
روشنی افزون كند از فیض نامت آفتاب
شاعر:محمد خسرونژاد
هر دل صدای آمدنت را شنیده است
با صد هزار امید،به سویت پریده است
در ازدحام این همه عاشق حریم تو
زیباترین تجلی عشق و عقیده است
وقتی شمیم ناب تو آمد سروش گفت
امشب نسیم رحمت یزدان وزیده است
یا ایها الرئوف، به یمن قدوم توست
این خوان رحمتی كه خداوند چیده است
ماه فلك، چو مهر اگر مات نور توست
صد كهكشان نور در این روضه دیده است
این جا به جای اشك، ز چشمان زائران
بهر نثار مقدم تو گُل دمیده است
ای میزبان عالم و آدم، كه روزگار
مهمان نوازتر ز تو هرگز ندیده است
مدهوش سر ز خاك برآرد به رستخیز
لب تشنه ای كه جرعه ز جامت چشیده است
غرق عنایتند همه در حریم تو
فرقی نمی كند ز كجا كس رسیده است
دارم امید آن كه معطر شود ز تو
اشكی كه با امید به خاكت چكیده است
تنها امید این دل بی دست و پا توئی
وقتی كه از تمامی عالم بریده است
فصل ولادت تو «وفائی» به اشك شوق
بر عرض تهنیت به حضورت رسیده است
سید هاشم وفایی