همیشه می گفت: انشاءالله که خیره
تکه کلامش بود
یه روز غروب توی سنگر نشسته بودیم که عقرب نیشش زد
همگی کمک کردیم تا برسونیمش سنگر امداد
بازم داشت زیر لب می گفت: انشاءالله که خیره
از سنگر بیرون اومدیم و رفتیم سمت امداد
هنوز چند قدمی از سنگر فاصله نگرفته بودیم که صدای خمپاره اومد
درست خورد وسط سنگرمون و هیچی ازش باقی نماند
هاج و واج مونده بودیم
فهمیدیم اون عقرب فرستاده ی خدا بود که ما رو از سنگر دور کنه
اونجا بود که به تکه کلام حبیب رسیدم
واقعاً هر چی خدا بخواهد همون میشه
.
.
.