در کنار ناله های آخرت بانوی من
غربتم شد آشکار از لرزش زانوی من
می روی ای یک تنه لشکر برایم ، فاطمه
یاور نه ساله ی حیدر ، همه نیروی من
دوستان دشمن شدند و دشمنان افزون شدند
بعضی اصحاب خودم در آمدند بر روی من
برخی از خویشان من در مسجد و بازار هم
راه خود کج می کنند تا که نیایند سوی من !
مردم شهر از هراس قطع بیت المالشان
ترس دارند تا که بنشینند در پهلوی من !
بی صفت بی من تو را دید و به تو رحمی نکرد...
کاش جای بازویت می زد به دو بازوی من
ای غروب آفتاب عمر تو مرگ علی
پشت ابر تیره پنهانی چرا مه روی من
امشبی که گفته ای تنها بشویم جسم تو
یک نفر باید بیاید بهر شستشوی من
رضا رسول زاده
منبع : وبلاگ روضه رضا