برهم بساط شادی کاشانه می زنی
وقتی که حرف رفتن از این خانه می زنی
کم کم که برگ برگ درخت می شود کبود
رنگ خزان به چهرۀ گلخانه می زنی
با هر نفس چو شمع سحر ذوب می شوی
آتش به بال کوچک پروانه می زنی
تنها زمان دیدن بابا به چهره ات
دیدم تبسمی که غریبانه می زنی
دیشب که خواب چشم مرا لحظه ای بود
دیدم دوباره موی مرا شانه می زنی
وقتی که حرف رفتن از این خانه می زنی
کم کم که برگ برگ درخت می شود کبود
رنگ خزان به چهرۀ گلخانه می زنی
با هر نفس چو شمع سحر ذوب می شوی
آتش به بال کوچک پروانه می زنی
تنها زمان دیدن بابا به چهره ات
دیدم تبسمی که غریبانه می زنی
دیشب که خواب چشم مرا لحظه ای بود
دیدم دوباره موی مرا شانه می زنی
حسن لطفی
منبع : وبلاگ حرم شاه