باز تابید از افقْ روزِ درخشانِ غدیر / شد فضا سرشار عطرِ گل ز بستان غدیر
موج زد دریای رحمت در بیابان غدیر / چشمه های نور جاری شد ز دامان غدیر
باز تابید از افقْ روزِ درخشانِ غدیر / شد فضا سرشار عطرِ گل ز بستان غدیر
موج زد دریای رحمت در بیابان غدیر / چشمه های نور جاری شد ز دامان غدیر
خورشید چراغکی ز رخسار علیست مه نقطه کوچکی ز پرگار علیست
هرکس که فرستد به محمد صلوات همسایه دیوار به دیوار علیست
اگرچه هرچه بر رويِ زمينه
عزاداره اميرالمؤمنينه
وليكن هيچكس جايي نگفته
چه داغي بر دله اُمّ البنينه
یارب ز کرم حال دعا بخش مرا
وز حال دعا جرم خطابخش مرا
تا امشب اگر مرا نیامرزیدی
امشب به علی مرتضی بخش مرا
سازگار
دردا که امام بتشکن را کشتند
در حال نماز بوالحسن را کشتند
می گفت علی کنار قبر زهرا
روزی که تو را زدند من را کشتند
سید رضا موید
ببین زخم سرم پیداست ، دیگر بر نمی خیزم
هوای رفتنم زیباست ، دیگر بر نمی خیزم
کنار گریه های دخترش با خنده می گوید
عزیزم ،مادرت اینجاست ، دیگر بر نمی خیزم
عذابی میکشم تا رد شوم از کوچه ای باریک
برام این قصه جانفرساست، دیگر بر نمی خیزم
تمام عمر حسرت خورده ام ، آنروز پشت در
چرا جای علی ، زهراست ،دیگر بر نمی خیزم
چرا سهمم شده دستان بسته، سهم او... ای وای
درون سینه ام غوغاست ، دیگر بر نمی خیزم
که من تنها سرم زخمی شد و او کل اعضایش
دلم درگیر حسرت هاست، دیگر بر نمی خیزم
قاسم افرند
رادمردی مهربان با دست های پینه دار
در میان کوچه های شهر غربت رهسپار
کیسه های نان و خرما روی دوش خسته اش
کیست این مرد غریبه، با لباسی وصله دار؟
کهکشان ها شاهد غم های بی اندازه اش
ماه می گرید برایش چون دل ابر بهار
نیمه شب ها لابه لای نخل ها گم میشود
چاه می داند دلیل گریه های ذوالفقار
در کنار چاه هرشب ایستاده جبرئیل
تا تکاند از سر دوش علی گرد و غبار
چند سالی هست بعد ماجرای فاطمه
لرزشی افتاده بر آن شانه های استوار
قامت سرو بلندش در هلال افتاده است
زیر بار رنج های تلخ و سخت روزگار
جای رد ریسمان های زمخت فتنه ها
سال ها مانده است بر دست کریمش یادگار
وحید قاسمی
کشتی دین بی ولای مرتضی لنگر ندارد
قیمتی در روز محشر دین بی ایمان ندارد
سعی کن مأوا کنی در کشنی آل محمد
سرنشین این سفینه بیمی از طوفان ندارد
سید رضا موید
در مذهب ما کلام حق نادعلیست
طاعت که قبول حق بود یاد علیست
از جمله آفرینش کون و مکان
مقصود خدا علی و اولاد علیست
***
به بازار عمل با دست خالی
من و دامان تو مولل موالی
بود هم در قیامت این شعارم
خدایا من علی را دوست دارم
حافظ
به نخسه نیست نیازی طبیب را بـبرید بــرای مرگ علی دست بر دعا ببرید
اگر بناست مداوا کنید ز خــــم مـــــرا بــر آن مریض خرابه نشین دوا ببرید
دلم برای یتیمان کـــــــوفه تـــنگ شده کمک کنید و مـــرا در خرابه ها ببرید
سلام من به شما ای فــرشتگان خــــدا نبرد فــــــاطمه بـا خود مرا شما ببرید
جنازه من مظلوم را چو مــــادرتــــان شبانه، مخفیانه و تنها و بی صدا ببرید
نشسته اند یـــتـــــــیمان در انتظار پدر کمک کنید مـــــــرا در خرابه ها ببرید
فراق دوست ز تیغ عدو برنده تر است مرا بــــه دیدن زهرا و مصطفی ببرید
اگــر بـــــــناست تسلی دهید بر دل من بـــرای قـــــــاتل سنگین دلم غذا ببرید
غلام رضا سازگار
تمام کــــــــوفه را ماتم گرفته یتیمی دامن مــــادر گرفته
منـــــــاجات علی دیگر نیامد به مسجد ساقی کوثر نیاید
حسن اشک عزا از دیده بارد حسین تشنه لــب بابا ندارد
عـــلی شد کشته تا قرآن بماند علی شد کشته تا ایمان بماند
عـــــلی چون در میان بستر افتاد ز غــــــم زینب بیاد مادر افتاد
کــــــنون در بستر زهرای خسته عـــلی خوابیده با فرق شکسته
به خون فرق بابا چون نظر کرد همان دم یاد خون پشت در کرد
بـــــیا زیـــــــنــــــب کـــــــــنـــارم کـــه من جز تو پرستاری ندارم
بــــیا زهــــــــــــــــرای خـــــــــانه بـــــــسوی مــادرت باشم روانه
بیا زینب بــــــــه بــــــــالین سر من کـــه داری بوی زهرا دختر من
بیا زینب دگـــــر از عــــــمر سیرم دعــــــا کن دخترم دیگر بمیرم
بیا زینب که من حــــــــرف تو دانم سلامـت را به زهرا می رسانم
بیا زینب بـــــــه تــــو دارم وصیت که بعد از من بسی گردی اذیت
بیا زینب که غم بر من نصیب است خـدا داند حسین من غریب است
بیا زینب حسن را یــــــــــاوری کن بــــــــرای اهل خانه مادری کن
بیا زینب نشان کــــــــــــوچه ای تو کــــــه ثانی علی در کوفه ای تو
بیا زینب که هـــنگام عـــــــــزا شد دگــــــر بابای تو حاجت روا شد
خورشید زمین و آسمان است علی شخصیت برتر از گمان است علی
بنوشته ز خون بطاق هر مـحرابی مـــــــظلوم همیشه زمان است علی
سید رضا موید
رفتن به بهشت قرب حق آسان است
راهی که علی رفت؛ ره رضوان است
ای سُنی بدبخت به بیراه مرو
این ره که تو می روی به ترکستان است
وحيد قاسمي
مولا اگر نبود، ولایت نداشتیم
روز حساب، باب شفاعت نداشتیم
عاشق نمی شدیم، اگر مرتضی نبود
نسبت به اهل بیت ارادت نداشتیم
عشق علی كه قسمت هر كس نمی شود
سلمان اگر نبود، سعادت نداشتیم
مولا اگر نبود، عجم سرشكسته بود
ما غیر از او امید حمایت نداشتیم
اسلام ما نتیجه ی لبخند مرتضی است
با زور تیغ، میلِ هدایت نداشتیم
مولا اگر نبود، ری از دست رفته بود
تاریخ هشت سال رشادت نداشتیم
این انقلاب بی مددش پا نمی گرفت
شورِ قیام و شوقِ شهادت نداشتیم
ما از دعایِ خیرِ علی رزق می خوریم
این طور اگر نبود، روایت نداشتیم
رونق نداشت حجره ی انصاف هایمان
بركت به كار و كسب تجارت نداشتیم
شب های جمعه گریه مان ارث مرتضی است
ما بی كمیل حال عبادت نداشتیم
محشر كه دستِ مردم سرگشته خالی است
بیچاره می شدیم؛ ولایت نداشتیم
وحید قاسمی
خورشیدِ جزیرةٌ العرب سردی کرد
دنیا به علی چقدر نامردی کرد
آن روز که حق در پی ِیاور می گشت
در حق ِعلی فقط زنش مردی کرد
میثم خالدیان
جای من مظلوم در این دنیا نیست
دور و بر من به جز اجل پیدا نیست
رنگ رخم از شال سرم زرد تر است
صد شکر میان خانه ام زهرا (س) نیست
این کوفه به ابلیس ارادت دارد
با مکر و فریب وحیله بیعت دارد
یک روز علی (ع) و روز دیگر زینب (س)
این شهر به سر شکستن عادت دارد
فرق شكسته بين بستر مانده بابا
در بين بستر ياد كوثر مانده بابا
در فكر رودررويي با زهراست اينك
چشم انتظار روي دلبر مانده بابا
بگذار باهم غصه اش را باز خوانيم
گويا كه ياس اش پشت آن در مانده بابا
اما چرا در لحظه هاي آخرينش
ذكر حسين دارد وَ مضطر مانده بابا
مابين حرف هايش مدام از هوش مي رفت
با گريه گفتم حرف ديگر مانده بابا ؟
گفتا كه عباس و حسينم را صدا كن
كرببلا – حرف برادر مانده بابا
***
روزي رسيد كه دختري فرياد ميزد
روي زمين اي واي بي سر مانده بابا ...
ياسر مسافر
جاده ی وصل علی و فاطمه هموار بود
لحظه ی پرواز روح حیدر کرّار بود
رنگ خون شد دستمال زرد بر پیشانی اش
یعنی اینکه جوشش زخم سرش بسیار بود
گوشه ی خانه به سر قرآن گرفته زینبش
بر لبش امّن یجیب و ذکر استغفار بود
چند باری از سر شب تا سحر از حال رفت
گوییا آماده ی رفتن به سوی یار بود
بعد زهرا روز خوش هرگز ندیده مرتضی
در گلویش استخوان و بین چشمش خار بود!
یک نگاهش بر حسین و زینب و عبّاس بود
یک نگاه دیگرش هم بر در و دیوار بود
غصّه ی خانه نشینی و غم سی ساله اش
پیش چشمش می گذشت و غرق این افکار بود
ماجرای کوچه و روی کبود فاطمه
مثل یک دیوار خانه بر سرش آوار بود
آنچه که شیر خدا را بر زمین انداخته
ضربه ی تیغ عدو نه ... تیزی مسمار بود
... آمد استقبال او با شاخه ی گل همسرش
روی دستش غنچه ی شش ماهه ی خونبار بود
بی تو فضای خانه چه دلگیر می شود
زینب ز درد دوری تو پیر می شود
هر شب کنار بستر تو گریه می کند
اشکش ز هجر روی تو تبخیر می شود
در هر زمان که چادر خاکی به سر کند
در دیده ام بلای تو تصویر می شود
ای مونس قدیمی قامت کمان من
حیدر به جرم عشق تو تکفیر می شود
کار علی رسیده به جایی که بعد تو
از طعنه ی عدوی تو تحقیر می شود
وقتی نظر به تیزی مسمار می کنم
در سینه درد و رنج تو تکثیر می شود
با این سکوت طایفه ی قدر ناشناس
حیدر به کنج خانه زمین گیر می شود
تعداد صفحات : 3