می خواستم که یار تو باشم ولی نشد
فصل خزان بهار تو باشم ولی نشد
می خواستم قرار دل بیقرار من
یک عمر در کنار تو باشم ولی نشد
رفتم به کوچه دست خودم را سپرکنم
همپای ذوالفقار تو باشم ولی نشد
گفتم اگر چه رفته پدر ، می شود علی
مهتاب شام تار تو باشم ولی نشد
می خواستم که نان بپزم روز آخری
بانوی خانه دار تو باشم ولی نشد
این درد بازو عاقبت از تو مرا گرفت
می خواستم کنار تو باشم ولی نشد
رضا رسول زاده
منبع : وبلاگ روضه رضا