چند روزی است سرم روی تنم می افتد
دست من نیست كه گاهی بدنم می افتد
گاهی اوقات كه راه نفسم می گیرد
چند تا لكه روی پیرهنم می افتد
باید این دست مرا خادمه بالا ببرد
من كه بالا ببرم مطمئنم می افتد
دست من سر زده كافیست تكانش بدهم
مثل یك شاخه كنار بدنم می افتد
دست من نیست اگر دست به دیوار شدم
من اگر تكیه به زینب بزنم می افتد
سر این سفره محال است خجالت نكشم
تا كه چشمم به دو چشم حسنم می افتد
هر كه امروز ببیند گره مویم را
یا دیروز من و سوختنم می افتد
چند روزی ست كه من در دل خود غم دارم
دو پسر دارم و اما كفنی كم دارم
دست من نیست كه گاهی بدنم می افتد
گاهی اوقات كه راه نفسم می گیرد
چند تا لكه روی پیرهنم می افتد
باید این دست مرا خادمه بالا ببرد
من كه بالا ببرم مطمئنم می افتد
دست من سر زده كافیست تكانش بدهم
مثل یك شاخه كنار بدنم می افتد
دست من نیست اگر دست به دیوار شدم
من اگر تكیه به زینب بزنم می افتد
سر این سفره محال است خجالت نكشم
تا كه چشمم به دو چشم حسنم می افتد
هر كه امروز ببیند گره مویم را
یا دیروز من و سوختنم می افتد
چند روزی ست كه من در دل خود غم دارم
دو پسر دارم و اما كفنی كم دارم
علی اكبر لطیفیان
منبع : وبلاگ حرم شاه