رفتن به بهشت قرب حق آسان است
راهی که علی رفت؛ ره رضوان است
ای سُنی بدبخت به بیراه مرو
این ره که تو می روی به ترکستان است
وحيد قاسمي
رفتن به بهشت قرب حق آسان است
راهی که علی رفت؛ ره رضوان است
ای سُنی بدبخت به بیراه مرو
این ره که تو می روی به ترکستان است
وحيد قاسمي
مولا اگر نبود، ولایت نداشتیم
روز حساب، باب شفاعت نداشتیم
عاشق نمی شدیم، اگر مرتضی نبود
نسبت به اهل بیت ارادت نداشتیم
عشق علی كه قسمت هر كس نمی شود
سلمان اگر نبود، سعادت نداشتیم
مولا اگر نبود، عجم سرشكسته بود
ما غیر از او امید حمایت نداشتیم
اسلام ما نتیجه ی لبخند مرتضی است
با زور تیغ، میلِ هدایت نداشتیم
مولا اگر نبود، ری از دست رفته بود
تاریخ هشت سال رشادت نداشتیم
این انقلاب بی مددش پا نمی گرفت
شورِ قیام و شوقِ شهادت نداشتیم
ما از دعایِ خیرِ علی رزق می خوریم
این طور اگر نبود، روایت نداشتیم
رونق نداشت حجره ی انصاف هایمان
بركت به كار و كسب تجارت نداشتیم
شب های جمعه گریه مان ارث مرتضی است
ما بی كمیل حال عبادت نداشتیم
محشر كه دستِ مردم سرگشته خالی است
بیچاره می شدیم؛ ولایت نداشتیم
وحید قاسمی
خورشیدِ جزیرةٌ العرب سردی کرد
دنیا به علی چقدر نامردی کرد
آن روز که حق در پی ِیاور می گشت
در حق ِعلی فقط زنش مردی کرد
میثم خالدیان
جای من مظلوم در این دنیا نیست
دور و بر من به جز اجل پیدا نیست
رنگ رخم از شال سرم زرد تر است
صد شکر میان خانه ام زهرا (س) نیست
این کوفه به ابلیس ارادت دارد
با مکر و فریب وحیله بیعت دارد
یک روز علی (ع) و روز دیگر زینب (س)
این شهر به سر شکستن عادت دارد
فرق شكسته بين بستر مانده بابا
در بين بستر ياد كوثر مانده بابا
در فكر رودررويي با زهراست اينك
چشم انتظار روي دلبر مانده بابا
بگذار باهم غصه اش را باز خوانيم
گويا كه ياس اش پشت آن در مانده بابا
اما چرا در لحظه هاي آخرينش
ذكر حسين دارد وَ مضطر مانده بابا
مابين حرف هايش مدام از هوش مي رفت
با گريه گفتم حرف ديگر مانده بابا ؟
گفتا كه عباس و حسينم را صدا كن
كرببلا – حرف برادر مانده بابا
***
روزي رسيد كه دختري فرياد ميزد
روي زمين اي واي بي سر مانده بابا ...
ياسر مسافر
جاده ی وصل علی و فاطمه هموار بود
لحظه ی پرواز روح حیدر کرّار بود
رنگ خون شد دستمال زرد بر پیشانی اش
یعنی اینکه جوشش زخم سرش بسیار بود
گوشه ی خانه به سر قرآن گرفته زینبش
بر لبش امّن یجیب و ذکر استغفار بود
چند باری از سر شب تا سحر از حال رفت
گوییا آماده ی رفتن به سوی یار بود
بعد زهرا روز خوش هرگز ندیده مرتضی
در گلویش استخوان و بین چشمش خار بود!
یک نگاهش بر حسین و زینب و عبّاس بود
یک نگاه دیگرش هم بر در و دیوار بود
غصّه ی خانه نشینی و غم سی ساله اش
پیش چشمش می گذشت و غرق این افکار بود
ماجرای کوچه و روی کبود فاطمه
مثل یک دیوار خانه بر سرش آوار بود
آنچه که شیر خدا را بر زمین انداخته
ضربه ی تیغ عدو نه ... تیزی مسمار بود
... آمد استقبال او با شاخه ی گل همسرش
روی دستش غنچه ی شش ماهه ی خونبار بود
بی تو فضای خانه چه دلگیر می شود
زینب ز درد دوری تو پیر می شود
هر شب کنار بستر تو گریه می کند
اشکش ز هجر روی تو تبخیر می شود
در هر زمان که چادر خاکی به سر کند
در دیده ام بلای تو تصویر می شود
ای مونس قدیمی قامت کمان من
حیدر به جرم عشق تو تکفیر می شود
کار علی رسیده به جایی که بعد تو
از طعنه ی عدوی تو تحقیر می شود
وقتی نظر به تیزی مسمار می کنم
در سینه درد و رنج تو تکثیر می شود
با این سکوت طایفه ی قدر ناشناس
حیدر به کنج خانه زمین گیر می شود
آنان که علی را خدای خود پندارند / کفرش به کنار عجب خدایی دارند
يكي از ياران حضرت علي (ع) از ايشان پرسيد : آيا به گناهكاران امت اسلام مي توانيم سلام كنيم ؟
مولا پاسخ دادند : ميبيني كه خداوند اينان را شايسته يكتا پرستي ميداند . آنگاه تو آنها را شايسته سلام كردن نميداني ؟
آنان که علی را خدای خود پندارند / کفرش به کنار عجب خدایی دارند
در جنگ جمل، عایشه به مردی از قبیله «ضبّه» که زمام شتر او را گرفته بود، گفت: تو علی بن ابی طالب را در کجا می بینی؟ گفت: این است که ایستاده و دستش را به سوی آسمان برداشته است. عایشه نگاه کرد و گفت: ما اَشْبَهَهُ بِاَخیه (چه قدر به برادرش شبیه است!) مرد گفت: برادرش کیست؟ عایشه گفت: رسول الله(ص) مرد گفت: دیگر کسی مرا نخواهد دید که با مردی بجنگم که برادر پیغمبر(ص) است. آن گاه مهار ناقه را از دست انداخت و به سوی علی(ع) رفت.
تعداد صفحات : 5