وَ قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ: أَلدُّنْيا خُلِقَتْ لِغَيْرِها، وَ لَمْ تُخْلَقْ لِنَفْسِها.
و درود خدا بر او فرمود: دنيا براى رسيدن به آخرت آفريده شد، نه براى رسيدن به دنيا.
وَ قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ: أَلدُّنْيا خُلِقَتْ لِغَيْرِها، وَ لَمْ تُخْلَقْ لِنَفْسِها.
و درود خدا بر او فرمود: دنيا براى رسيدن به آخرت آفريده شد، نه براى رسيدن به دنيا.
وَ قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ فِى مَدْحِ الْأَنْصارِ: هُمْ وَ اللَّهِ رَبُّوا الْإِسْلامَ کَما يُرَبَّى الْفَلُوُّ مَعَ غِنائِهِمْ بِأَيْدِيهِمُ السِّباطِ وَ أَلْسِنَتِهِمُ السِّلاطِ.
و درود خدا بر او فرمود: (در ستايش انصار فرمود:) بخدا سوگند! آنها اسلام را پروراندند، چونان مادرى که فرزندش را بپروراند، با توانگرى، با دستهاى بخشنده، و زبانهاى برنده و گويا.
وَ قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ: يَهْلِکُ فِىَّ رَجُلانِ: مُحِبٌّ مُفْرِطٌ، وَ باهِتٌ مُفْتَرٍ. قالَ السَّيد الشَريف: وَ هذا مِثْلُ قَوْلِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ: هَلَکَ فِىَّ رَجُلانِ: مُحِبٌّ غالٍ، وَ مُبْغِضٌ قالٍ.
و درود خدا بر او فرمود: دو کس نسبت به من هلاک مىگردند، دوستى که زيادهروى کند، و دروغپردازى که به راستى سخن نگويد. (اين کلام مانند سخن ديگرى است که فرمود) دو تن نسبت به من هلاک گردند، دوستى که از حد گذراند، و دشمنى که بيهوده سخن گويد.
وَ قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ: لا خَيْرَ فِى الصَّمْتِ عَنِ الْحُکْمِ، کَما أَنَّهُ لا خَيْرَ فِى الْقَوْلِ بِالْجَهْلِ.
و درود خدا بر او فرمود: آنجا که بايد سخن درست گفت در خاموشى خيرى نيست، چنانکه در سخن ناآگاهانه نيز خيرى نخواهد بود. ( اين حکمت با شماره کلمه قصار 471 در صفحه 228 نيز آمده است)
وَ قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ: الْقَناعَةُ مالٌ لا يَنفَدُ. قالَ السَّيد الشَريف: وَ قَدْ رَوى بَعْضُهُمْ هذَا الْکَلامَ عَنِ النَّبِىِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ.
و درود خدا بر او فرمود: قناعت مالى است که پايان نمىپذيرد.
وَ قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ لِزِيادِ بنِ أَبِيهِ -وَ قَدِ اسْتَخْلَفَهُ لِعَبْدِاللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ عَلى فارِسَ وَ أَعْمالِها، فِى کَلامٍ طَوِيلٍ کانَ بَيْنَهُما، نَهاهُ فِيهِ عَنْ تَقْدِيمِ الْخِراجِ-: إِسْتَعْمِلِ الْعَدْلَ وَ احْذَرِ الْعَسْفَ وَ الْحَيْفَ، فَإِنَّ الْعَسْفَ يَعُودُ بِالْجَلاءِ، وَ الْحَيْفَ يَدْعُو إِلَى السَّيْفِ.
و درود خدا بر او فرمود: (چون زياد بن ابيه را به جاى عبدالله بن عباس، به فارس و شهرهاى پيرامون آن حکومت داد، او را در دستورالعمل طولانى از گرفتن ماليات نابهنگام نهى فرمود) عدالت را بگستران، و از ستمکارى پرهيز کن، که ستم رعيت را به آوارگى کشاند، و بيدادگرى به مبارزه و شمشير مىانجامد.
وَ قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ: أَشَدُّ الذُّنُوبِ مَا اسْتَخَفَّ بِهِ صاحِبُهُ.
و درود خدا بر او فرمود: سخت ترين گناهان، گناهى است که گناهکار آن را سبک شمارد.
وَ قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ: ما أَخَذَ اللَّهُ عَلى أَهْلِ الْجَهْلِ أَن يَتَعَلَّمُوا حَتّى أَخَذَ عَلى أَهْلِ الْعِلْمِ أَن يُعَلِّمُوا.
و درود خدا بر او فرمود: خدا از مردم نادان عهد نگرفت که بياموزند، تا آنکه از دانايان عهد گرفت که آموزش دهند.
وَ قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ: مَنْ رَضِىَ عَن نَفْسِهِ کَثُرَ السَّاخِطُ عَلَيْهِ. وَ الصَّدَقَةُ دَواءٌ مُنْجِحٌ، وَ أَعْمالُ الْعِبادِ فِى عاجِلِهِمْ نُصْبُ أَعْيُنِهِمْ فِى اجِلِهِمْ.
پرسش کردن وسيله پوشاندن عيبهاست، و انسان از خود راضى، دشمنان او فراوانند. و درود خدا بر او فرمود: صدقه دادن دارويى ثمربخش است، و کردار بندگان در دنيا، فردا در پيش روى آنان جلوهگر است.
وَ قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ: نِعْمَ الْقَرِينُ الرِّضا، وَ الْعِلمُ وِراثَةٌ کَرِيمَةٌ، وَ الْأَدابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ، وَ الفِکْرُ مِراةٌ صافِيَةٌ.
و چه همنشين خوبى است، راضى بودن و خرسندى. و درود خدا بر او فرمود: ميراثى گرانبها، و آداب، زيورهاى هميشه تازه، و انديشه، آيينهاى شفاف است.
وَ قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ: صَدْرُ الْعاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ، وَ الْبَشاشَةُ حِبالَةُ الْمَوَدَّةِ، وَ الْاحْتِمالُ قَبْرُ الْعُيُوبِ. وَ رُوِىَ أَنَّهُ عَلَيْهِ السَّلامُ قالَ فِى الْعِبارَةِ عَنْ هذَا الْمَعْنى أَيْضاً: الْمُسالَمَةُ خَبْءُ الْعُيُوبِ.
و درود خدا بر او فرمود: سينه خردمند صندوق راز اوست، و خوشرويى وسيله دوست يابى، و شکيبايى، گورستان پوشاننده عيبهاست.
وَ قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ: الْبُخْلُ عارٌ، وَ الْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ، وَ الْفَقْرُ يُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ، وَ الْمُقِلّ غَرِيبٌ فِى بَلْدَتِهِ. وَ الْعَجُزُ افَةٌ، وَ الصَّبْرُ شَجاعَةٌ، وَ الزُّهْدُ ثَرْوَةٌ، وَ الْوَرَعُ جُنَّةٌ.
و درود خدا بر او فرمود: بخل ننگ، و ترس نقصان، و تهيدستى مرد زيرک را در برهان کند مىسازد، و انسان تهيدست در شهر خويش نيز بيگانه است. و درود خدا بر او فرمود: ناتوانى آفت، و شکيبايى شجاعت، و زهد ثروت، و پرهيزکارى سپر نگهدارنده است،
وَ قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ: أَزْرى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ، وَ رَضِىَ بِالذُّلّ مَن کَشَفَ ضُرَّهُ، وَ هانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَيْها لِسانَهُ.
و درود خدا بر او فرمود: آنکه جان را با طمعورزى بپوشاند خود را پست کرده، و آنکه راز سختىهاى خود را آشکار سازد خود را خوار کرده، و آن که زبان را بر خود حاکم کند خود را بىارزش کرده است.
قَالَ عَلَيْهِ السَّلامُ: کُنْ فِى الْفِتْنَةِ کَابْنِ اللَّبُونِ لا ظَهْرٌ فَيُرْکَبَ، وَ لا ضَرْعٌ فَيُحْلَبَ.
در فتنه ها، چونان شتر دوساله باش، نه پشتى دارد که سوارى دهد، و نه پستانى تا او را بدوشند.
هر سرخ و سیاهی که شقایق نشود
هر کس که پِی اش آمده لایق نشود
مولاست ، اگر به سنگ هم زل بزند
آن سنگ محال است که عاشق نشود
کاظم بهمنی
دیوانه ی تو کار ندارد به جهنم
کفر است اگر پا بِگُذارد به جهنم
جبریل اگر پیر عبادت شده باشد
بی مهر علی روی میارد به جهنم
گر دشمن خود را نَسِپاری تو علی جان
زهرای تو حتما بسپارد به جهنم
ما اهل توایم ، عبد توایم ، اهل بهشتم
هر کس که تو را دوست ندارد به جهنم
علی اکبر لطیفیان
با ذكر علي علي من اعجاز كنم
بي نام علي نشد كه لب باز كنم
با اِكس فضا روندَ اگه بي خردان
با نام علي به عرش پرواز كنم
شاعر: درويشي شاني
حلقه به گوش تو ام ای لقبت لافتی
هرچه بگویی کنم بی چک و چون و چرا
خون دو دیده گواست بر غم حجر تو یار
بهر مداوای دل کن تو شبی رو به ما
ای نجفت مرکز عشق همه عالمین
ذرّه ای از تربتت جلوه ی شمس ضحا
گنبد تو چون نگین کل زمین چون رکاب
جنّت عرش برین گوشه ای از این سرا
بین نوک گلدسته ات سقف چهارم درید
نقش و نگارش شده بر همگان دلربا
تا که سعید حزین لب به سخن بر گشود
گفت مدد یا علی شاه جهان مرتضی
سعیدمازندرانی
ما شیعه و دلداده ی حیدر باشیم
ما مـست سبوی جام کـوثر باشیم
ما منتظـریم و منتقم در راه است
از کـــار عدو همـــه مکدر باشیم
داریـــم همه حب علــی را در دل
مـــا در به در دخــت پیمبر باشیم
هــر کس که کـــند نگاه بـد بر آلش
بر روی سرش چو شیر و اژدر باشیم
حــیدر بود هم امام و هم بحرالعلم
چون کشتی به بحر او شناور باشیم
بــاشــد چو علــی خــزانه ی علم لدن
او شــمس و همه مثال اختر باشیم
او معنی لا فتی و خیبر شکن است
او ساغر و ما خمـــار ساغر باشیم
چـــون گشته سعید غلام عبد در او
ما همچو ســــعیـــد غلام قنبر باشیم
سعید مازندرانی
شیعهام، نام و نشانم حیدر
دل و جان، روح و روانم حیدر
دائم الخمرتر از انگورم
ساقی هر دو جهانم حیدر
رزق از دست علی مرزوق است
نمک و گرمی نانم حیدر
چشمه باشم، غلیانم حیدر
رود باشم، جَرَیانم حیدر
قلب باشم، ضربانم حیدر
جسم باشم، شریانم حیدر
شور باشم، هیجانم حیدر
همهی کون و مکانم حیدر
حرف حرفم شده حیدر حیدر
که الفبای زبانم حیدر
::
کفر با یاد علی ایمان است
اشهد انّ اذانم حیدر
{رضا احسانپور}
این حنجره می سوخت اگرآه نبود
تاریخ فلج می شداگرماه نبود
احوال دلم کن فیکون می شداگر
خورشیدتوکلت علی ا..... نبود
در وادي دلبري بزرگم كردند
آدم شدم و پري بزرگم كردند
هرچند كه شاگرد حسينم اما
در مكتب حيدري بزرگم كردند
حمید حمزه نژاد
از نقص در آن ها اثری نیست که نیست
در مطلق ایشان اگری نیست که نیست
گشتیم نگرد، آخر عشق اینجاست
از آل علی (ع) خوبتری نیست که نیست
ستون محکم احکام دین است
نگین بی بدیل مؤمنین است
جهان بی نام او معنا ندارد
علی امضای رب العالمین است
شاعر: مریم حقیقت
بر معرفت علی کسی را ره نیست
هر کور دلی محرم این درگه نیست
سربسته بگویمت: علی سِرِّ خداست
از سر خدا به جز خدا آگه نیست
وقت عمل رسیده زمان نظاره نیست
دیگر زمان گفت و شنود و اشاره نیست
باید سر عدوی علی را برید و گفت
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
آنان که شیعه را ازلی آفریده اند
نور مرا ز نور علی آفریده اند
آب و گل مرا ابدی آزموده اند
سرمایه ی مرا ازلی آفریده اند
دل را برای سرّ خفی خلق کرده اند
لب را برای ذکر جلی آفریده اند
ذکر علی حلاوت افطار عاشق است
لب های شیعه را عسلی آفریده اند
ما تشنگان جام شب بدر حیدریم
کان را شراب بی مثلی آفریده اند
وقتی خود خدا به علی ذکر می گرفت
ما را به ذکر لم یزلی آفریده اند
تا حال شعر غیر علی را نخوانده ام
از ابتدا مرا غزلی آفریده اند
تا فاطمه به سینه ی ما یا علی نوشت
دل را بری ز هر خللی آفریده اند
زهرا اگر نبود علی نانوشته بود
ما را به اعتبار ولی آفریده اند
کی امتحان نداده قبول ولا شدیم
ما را ازل به قول بلی آفریده اند
در روز امتحان ولایت خدا گواه
ما را فدائیان ولی آفریده اند
استادمحمودژوليده
علی آن شیر خدا شاه عرب
الفتی داشته با این دل شب
شب ز اسرار علی آگاه است
دل شب محرم سرالله است
شب شنفته است مناجات علی
جوشش چشمه عشق ازلی
دردمندی که چو لب بگشاید
در و دیوار به زنهار آید
کلماتی چو دُر، آویزه گوش
مسجد کوفه هنوزش مدهوش
فجر تا سینه آفاق شکافت
چشم بیدار علی خفته نیافت
ناشناسی که به تاریکی شب
می برد شام یتیمان عرب
پادشاهی که به شب برقع(1) پوش
می کشد بار گدایان بر دوش
شاه بازی که به بال و پر راز
می کند در ابدیت پرواز
آن دم صبح قیامت تأثیر
حلقه در شد از او دامنگیر
دست در دامن مولا زد در
که علی! بگذار و از ما مگذر
پیشوایی که ز شوق دیدار
می کند قاتل خود را بیدار
می زند پس لب او کاسه شیر
می کند چشم اشارت به اسیر
چه اسیری که همان قاتل اوست
تو خدایی مگر ای دشمن دوست
در جهانی همه شور و همه شر
ها علیٌ بشرٌ کیف بَشر
شبروان مست ولای توعلی
جان عالم به فدای توعلی
استادشهريار
خدا همین که تو را آفرید تحسین کرد
برای شخص شخیصت بهشت تضمین کرد
خدا همین که تو را آفرید، جبرائیل
تمام عرش خدا را به شوق آذین کرد
خدا همین که تو را آفرید، در دستت
مس وجود مرا داد و ظرف زرّین کرد
خدا همین که تو را آفرید، در گوشت
شهادتین و اذان و اقامه تلقین کرد
خدا همین که تو را آفرید، تا محشر
تو را برای امیری به خلق تعیین کرد
***
که «لافتی» به جز «الا علی» نمی خواهد
زمین به غیر تو مولا ولی نمی خواهد
مجيدلشگري
لحظه هاي ناب
شبي من را به سوي آب خواندند
مرا در عالم مهتاب خواندند
نمي دانم چه حالي داشتم من
به بيداري و يا در خواب خواندند
مرا با خود به كوي يار بردند
به بانگ عشق را دريّاب خواندند
به دستم جامي از كوثر نهادند
به سوي لحظه هاي ناب خواندند
شدم چون قطره بر برگ وجودم
مرا هم شبنم نمناك خواندند
نظر بر قامت نوري نموديم
كه نامش با دلي بي تاب خواندند
تمام دل به دستان بي محابا
علي گفتند و يا ارباب خواندند
به بالاي سرش قابي غزل بود
همه آن قطعه را بر قاب خواندند
جهان مولود زيباي علي را
به كعبه معجزي ناياب خواندند
گمانم وقت ضربت خوردن عشق
محل سجده را محراب خواندند
علي در علم، بعد از مصطفي بود
محمد شهر و او را باب خواندند
بدان فطرس كه يار مهدي اش را
در اين دنيا بسي كمياب خواندند
حسن فطرس
صفحه ي مجنون دلم بسته به موي حيدر است
خواب و خيال من فقط ديدن روي حيدر است
كعبه ي من، مناي من، مروه ي من، صفاي من
عقربه ي قبله نما، يكسره سوي حيدر است
حج نروم بدون او از چه به احرام شوم
چون حجر الاسود من چشم نكوي حيدر است
باد صبا كه مرده را حيات نو عطا كند
وزيدنش ذره اي از شميم بوي حيدر است
گاه دلم سوي نجف، گاه رود غدير خم
اين دل ديوانه ي من به جستجوي حيدر است
عزم سفر نموده ام تا حرم ابوتراب
مسافرم مقصد من رفتن كوي حيدر است
طعنه ي دشمن علي هيچ اثر نمي كند
مرحم نيش دشمنان، نوش سبوي حيدر است
نغمه ي جمع شيعيان يكسره باشد اين چنين
لعنت بي شمار بر آن كه عدوي حيدر است
حسن فطرس
نوش علي، جوش علي، هوش عليست
آنچه نشد هيچ فراموش عليست
بي علي عالم به خزان ميرود
با علي هر درد ز جان ميرود
هر كه بود بندهي حيدر رهاست
هر كه علي دوست نباشد فناست
حب علي جوي تو ديوانه شو
ذكر علي گوي تو مردانه شو
لحظهاي شاه نجف ياد كن
خانهي دل با علي آباد كن
جام علي نوش كه مستت كند
عشق علي يكّه پرستت كند
با علي تا عرش تو جولان دهي
بي علي كافر شوي و جان دهي
با علي بر كوه اثر ميكني
بي علي آخر تو ضرر ميكني
* * *
تا كه علي در دل من جا گرفت
زندگيام جور شد و پا گرفت
من به علي سرخوش و زندهام
تا به ابد دولت پايندهام
حشر بپرسند كه راه تو چيست؟
يا كه بگويند كه شاه تو كيست؟
چيست جوابِ تو ندانم ولي
هست جواب همهي ما علي
حسن فطرس
يا علي مرتضي حيدر سلام
شيعه را تاج سر و سرور سلام
عالم آمد از برايت يا علي
عشق ميگويد ثنايت يا علي
سائل كويت شفايم ميدهد
بر همه دردم دوايم ميدهد
شيعه قلبش با ولايت ميتپد
قلب با شور لوايت ميتپد
نبض عالم زير دست پاك توست
اين همه شور و شعف پژواك توست
تو قسم ناري و در كف جنان
كعبه را بودي چو درّي در ميان
قبل از آن كه حق گلِ جسمت سرشت
نام نيكت بر درِ جنّت نوشت
حق براي خلقت شعري سرود
دربِ جنت رمز نامت را ورود
«هر كه خواهد سير از كوثر شود
بايد اوّل عاشق حيدر شود»
حيدرا هست همه از هست توست
لحظه لحظه عمرِ شيعه دست توست
امشب از عشق تو هر جا محشر است
بر دو چشم عاشقان صد گوهر است
خرم آن دل روشن از نور تو شد
دل سراسر غرقه در شور تو شد
ثاني آل كسا، شاه عرب
با وجوت گشته عالم در طرب
حسن فطرس
يا ايّها الناس اين دلم را در گلستان يافتم
وقتي در او حبِّ علي، آن شاه مردان يافتم
من مرده بودم از ازل، ليكن به يومن نام او
شد زنده روحِ مردهام، من از علي جان يافتم
او در پسِ صد پرده و هرگز نديده چشمِ من
اما نديده عاشقش گرديدم، ايمان يافتم
وقتي به ذكر «يا علي» لبهاي من شد آشنا
گشتم دواي دردها، هم اين كه درمان يافتم
وقتي به درياي ولا خود را به آب انداختم
گشتم گداي مرتضي، ملكِ سليمان يافتم
دادم به دست آل حق دل را به رسم هديهاي
شكر خدا چون عاقبت جان نزد جانان يافتم
فطرس بگو بر عارفان از عشقبازيهاي عشق
من از عبادات علي معناي عرفان يافتم
حسن فطرس
امشب هلاكم ميكني با كنجِ ابرو يا علي
تا نيمه شب در فكرِ تو گشتم ثناگو يا علي
من كيستم؟ من چيستم؟ جز ذرهي ناقابلي
در پيش پايت ميزند جبريل زانو يا علي
گفتي به وقت مردنش هر كس تو را بيند علي
مردم بيا ديدارم اي يارِ سيه مو يا علي
راهم كجا؟ چاهم كجا؟ گم كردهام كوي تو را
دل عازم روي تو شد، ره را بگو كو يا علي؟
گفتم شب ميلاد تو گيرم ز تو مولا مدد
تا اين كه فانوس دلم گيرد ز تو سو يا علي
مشكل به كارم آمده، لطفي اميرالمؤمنين
دانم گره وا ميشود، با ذكر يا هو يا علي
بودي تمام عمر من غمخوار و يارِ سختيام
هستي به هر زخمِ دلي، درمان و دارو يا علي
حسن فطرس
دشمن حيدر تو دمي گوش كن
حق كه نگفتم تو فراموش كن
نيست به جز عدل علي خشم تو
عين علي كور كند چشم تو
ذكر علي نور جلي است و بس
لام علي لطف علي است و بس
عشق علي جاريمان ميكند
ياي علي ياريمان ميكند
دير نپايد كه شكارش شويد
عالم و آدم همه يارش شويد
دست ملائك همه جام عليست
نور خدا مغز كلام عليست
غار حرا چشم نبي باز كرد
بعثت خود با علي آغاز كرد
عشق كه پابوس مرام عليست
فاطمه خود زنده به نام عليست
حق و حقيقت همه دم با عليست
حلقهي وصل من و تو يا عليست
حسن فطرس
شبی به ذکر علی(ع) از لبم عسل می ریخت
به روی دفتر شعرم قلم غزل می ریخت
دل شکسته ی من با علی علی گفتن
برای مشکل خود طرح راه حل می ریخت
به یاد صحن نجف سینه در طپش افتاد
چقدر دل که به پایت در آن محل می ریخت
مرا اسیر خودت کرده ای تو تنها با
ملاحتی که از آن حسن لم یزل می ریخت
برای درک تو دریای عشق در کامم
خدا دو قطره عطش کاش لااقل می ریخت
من از تبار تو هستم به آن نشان که خدا
غبار کفش تو را در گلم ازل می ریخت
سید حسن رستگار
افشا شده در ماه رجب سر حیات
این ماه مبارک وسرآغاز نجات
پیوسته در این ماه ،زهر طرف می شنوم
برنام علی و بر، محمد صلوات
علی ای رازمانای زمان ها!
دلیل باشکوه کهکشان ها!
تورابایددوبیتی هابجویند
فراسوی معانی وبیان ها
سید محمد امین جعفری حسینی
بیا یاسین و الرحمن بخوانیم
ضحی و کوثرو فرقان بخوانیم
بیاای دل ببرنام علی را
که باهم سوره ی انسان بخوانیم
تعداد صفحات : 5