loading...
واحد فرهنگی هیئت متوسلین به حضرت زهرا (س)
محب العباس(ع) بازدید : 182 شنبه 12 فروردین 1391 نظرات (0)

تا سر زند خورشید او از صبح بامش

یک آسمان مست از تماشای مدامش

تا گردباد شوق او در دشت پیچید

صدها رمه آهو نشسته بین دامش

در خطبه زار روح بخش او نشستم

دارد عسل می ریزد از شهد کلامش

او علت پیدایش نور پدر بود

آری پیمبر غبطه خورده بر مقامش

هر پهلوان زانو زده در مکتب او

باید بگیرد درس مردی از مرامش

اصلاً فدک ارزانی دنیایتان باد

وقتی خدا کرده بهشتی را به نامش

تا با دل و جان پاسدار کعبه باشد

احرام آتش بسته در بیت الحرامش

یک روز آهِ آینه باید بگیرد

هر قلب سنگی که شکسته احترامش

سر تا به پایش ذوالفقار است و رشادت

بیرون زده شمشیر مولا از نیامش

باید علی را یک نفر پاسخ بگوید

بغض گلوگیری شده زخم سلامش

در باغ زخمش کربلایی ریشه کرده است

تصویر زینب مانده در قاب قیامش

طوفان وزیده... چادرش بر باد رفته است...

افتاده آتش آه، بر جان خیامش

در انتظارم یک نفر یک روز از راه

شاید بیاید تا بگیرد انتقامش


سید مسیح شاهچراغی

منبع : وبلاگ حرم شاه

محب العباس(ع) بازدید : 165 شنبه 12 فروردین 1391 نظرات (0)

آن که با خلقت تو هر چه که بود آورده

جبرئیلش به سجود تو سجود آورده

نه... غلط گفتم از آغاز خدا با نورت

نه فقط آن چه که بود، آن چه نبود آورده

سر سجادۀ شب، ماه شب اول ماه

سر تعظیم به پیش تو فرود آورده

باد از خاک سر کوی تو سوغات سفر

یک بغل رایحه عنبر و عود آورده

مادر آب تویی و پدر خاک علی

آب و خاکی که گلم را به وجود آورده

چند قرنی ست که مضمون بلند عمرت

شاعران را به سرِ گفت و شنود آورده

هیزم آورد در خانۀ تو کینه ولی

آتش فاجعه را چشم حسود آورده

ای که هم رنگ بلالت شده دیوار حرم

چه بلایی به سرت آتش و دود آورده

آه... خورشید علی بادِ مخالف چندی ست

در حوالی رخت ابر کبود آورده

باعث سجده به دامان تو در علقمه شد

آن که بر فرق علمدار عمود آورده

محسن عرب خالقی

منبع : وبلاگ حرم شاه

محب العباس(ع) بازدید : 118 شنبه 12 فروردین 1391 نظرات (0)
یا علی دور از تو بر من هر چه شد در کوچه شد

ای دو صد لعنت به اعدا هر چه شد در کوچه شد

در میان کوچه قنفذ بود و ثانی بود و من

فاطمه افتاد از پا هر چه شد از کوچه شد

پیش فرزندم حسن، سیلی به رویم زد عدو

بر گل گلزار طاها، هر چه شد از کوچه شد

گاه گاهی گر به صورت، می گرفتم دست خود

نقش سیلی بود مولا، هر چه شد از کوچه شد

گر دعای دست با یک دست می خوانم مپرس

حل شود آخر معما، هر چه شد از کوچه شد


سید حسن خوشزاد

منبع : وبلاگ حرم شاه

محب العباس(ع) بازدید : 397 شنبه 12 فروردین 1391 نظرات (0)
یا فاطمه! روز حشر ستّاری کن

دل سوختگان را ز کرم، یاری کن

ما با همه گفتیم که با فاطمه ایم

تـو نیـز بیـــــا و آبـــــروداری کن
سیّد محمّد رستگار
منبع : وبلاگ حرم شاه

محب العباس(ع) بازدید : 1210 شنبه 12 فروردین 1391 نظرات (0)

«یک جهان روضه و یک چشم پر از نم داری

آه، آقای غریبم به دلت غم داری»

دردِ بی مادری ای کاش دوایی می داشت

فاطمیّه شده و اشک دمادم داری

صاحبِ مجلس روضه، غم مادر دیدی

بر درِ خانه ی خود، بیرق ماتم داری

دردِ دل کن که نگویند غریبی آقا

  بین این سینه زنان، مونس و مَحرَم داری

  دلِ یعقوبیِ مادر ز فراقت خون است

یوسف مصر بقا، قصد سفر هم داری ؟

  دل ، حسینیّه ی چشمان تو شد مولا جان

  باز هم وقت عزا، یاد مُحرّم داری

  گاه در کوچه و گه کرب و بلا می گریی

  داغ یک پهلو و انگشتر خاتم داری


حمید رمی

منبع : وبلاگ حرم شاه

محب العباس(ع) بازدید : 123 شنبه 12 فروردین 1391 نظرات (0)

هیچ كس نیست كه دستی به دعا بردارد

یا كه باری ز سر شانۀ ما بردارد

هر كه زخمی به تن از خیبر و خندق دارد

آمده تا كه از این خانه دوا بردارد

حُرمت خانۀ ما حُرمت بیت ‌الله است

فاطمه با پدرش شأن برابر دارد

آن قدر زود درِ خانه پر از آتش شد

كه نشد صاحب این خانه عبا بردارد

پسری شد سپر و مادری از پا افتاد

فضه آمد كه مگر فاطمه را بردارد

با پرِ زخمیِ خود راهِ سپاهی را بست

كه علی را ببرد خانه و یا ... بردارد


محمد بختیاری

منبع : وبلاگ حرم شاه

محب العباس(ع) بازدید : 142 شنبه 12 فروردین 1391 نظرات (0)

با من مگو که مادر از چه دلم غمین است
بین ظلم های مردم از قلب پر ز کین است
در بین خانه مردی سیلی به روم می زد
آثار دست وحشی، بر روی این جبین است
این ها خیال کردند ، مردان مسلم هستند
سیلی، لگد به یک زن، گو در کجای دین است
ای کاش با تو مادر، می گفتم این سخن را
که یک حرامزاده، در کوچه در کمین است
یک دست تو به پهلو، دست دگر به دیوار
شرح غم تو مادر، الحق که این چنین است
سیلاب غم برایت جاری کنم شب و روز
اشکم برایت ای جان، با خون دل عجین است
ظلم و جفا و دشنام ، بعد از تو سنگ بر بام
غمگین مباش مادر، تقدیر ما همین است
از اینکه از ولایت کردی ز جان حمایت
روی لب خدا هم ، فریاد آفرین است
این بیت را به خط، زر می نویسم اینک
انگشتر ولا را ، مهر شما نگین است


سروده: جعفر ابوالفتحی

منبع : وبلاگ حرم شاه

محب العباس(ع) بازدید : 155 جمعه 11 فروردین 1391 نظرات (0)

موقع آن بود که بچه ها به خط مقدم بروند و از خجالت دشمن نابکار دربيايند. همه از خوشحالي در پوست نمي گنجيدند. جز عباس ريزه که چون ابر بهاري اشک مي ريخت و مثل کنه چسبيده بود به فرمانده که تو رو جان فک و فاميلت مرا هم ببر، بابا درسته که قدم کوتاهه، اما براي خودم کسي هستم. اما فرمانده فقط مي گفت: «نه! يکي بايد بماند و از چادرها مراقبت کند. بمان بعداً مي برمت!» عباس ريزه گفت: «تو اين همه آدم من بايد بمانم و سماق بمکم ! » 
  وقتي ديد نمي تواند دل فرمانده را نرم کند مظلومانه دست به آسمان بلند کرد و ناليد: « اي خدا تو يک کاري کن. بابا منم بنده ات هستم!» چند لحظه اي مناجات کرد. حالا بچه ها ديگر دورادور حواس شان به او بود. عباس ريزه يک هو دستانش پايين آمد. رفت طرف منبع آب و وضو گرفت. همه حتي فرمانده تعجب کردند. عباس ريزه وضو ساخت و رفت به چادر. دل فرمانده لرزيد. فکري شد که عباس حتماً رفته نماز بخواند و راز و نياز کند. وسوسه رهايش نکرد. آرام و آهسته با سر قدم هاي بي صدا در حاليکه چند نفر ديگر هم همراهي اش مي کردند به سوي چادر رفت. اما وقتي کناره چادر را کنار زده و ديد که عباس ريزه دراز کشيده و خوابيده، غرق حيرت شد. پوتين هايش را کند و رفت تو. 

  فرمانده صدايش کرد: «هي عباس ريزه … خوابيدي؟ پس واسه چي وضو گرفتي ؟ 

  عباس غلتيد و رو برگرداند و با صداي خفه گفت: خواستم حالش را بگيرم ! فرمانده با چشماني گرد شده گفت: «حال کي را؟» عباس يک هو مثل اسپندي که روي آتش افتاده باشد از جا جهيد و نعره زد: «حال خدا را. مگر او حال مرا نگرفته!؟ چند ماهه نماز شب مي خوانم و دعا مي کنم که بتوانم تو عمليات شرکت کنم. حالا که موقعش رسيده حالم را مي گيرد و جا مي مانم. منم تصميم گرفتم وضو بگيرم و بعد بيايم بخوابم. يک به يک ! » 

  فرمانده چند لحظه با حيرت به عباس نگاه کرد. بعد برگشت طرف بچه ها که به زور جلوي خنده شان را گرفته بودند و سرخ و سفيد مي شدند. يک هو فرمانده زد زير خنده و گفت: «تو آدم نمي شوي. يا الله آماده شو برويم.» عباس شادمان پريد هوا و بعد رو به آسمان گفت: «خيلي نوکرتم خدا. الان که وقت رفتنه. عمري ماند ، تو خط مقدم نماز شکر مي خوانم تا بدهکار نباشم!» بين خنده بچه ها عباس آماده شد و دويد به سوي ماشين هايي که آماده حرکت بودند و فرياد زد: «سلامتي خداي مهربان صلوات ! »


به نقل از وبلاگ غريب ها

محب العباس(ع) بازدید : 160 جمعه 11 فروردین 1391 نظرات (0)

روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی. اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری! 
دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی ! 
سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی !!! 
پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟ 
لقمان جواب داد : 
اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد .  
اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است .  
و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست... 


تعداد صفحات : 80

درباره ما
Profile Pic
بیت الزهرا (س) در سال 1386 فعالیت های فرهنگی مذهبی خویش را آغاز نمود و با عنایات آن بانوی مکرم وبلاگی با این عنوان به نیت اشاعه فرهنگ اهل بیت عصمت و طهارت طراحی گردید.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    میزان رضایت شما از مطالب سایت ؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 798
  • کل نظرات : 114
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 4
  • آی پی امروز : 15
  • آی پی دیروز : 45
  • بازدید امروز : 17
  • باردید دیروز : 145
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 6
  • بازدید هفته : 17
  • بازدید ماه : 1,624
  • بازدید سال : 17,063
  • بازدید کلی : 158,305